سفارش تبلیغ
صبا ویژن
باروری دانش، تصور و فهم است . [امام علی علیه السلام]

از عشق چه می دانی ؟!

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/12/10 11:35 عصر

هو الرحمن الرحیم

 

 

پیرمرد راننده ی ما بود

کارمان از ساعت 14 طول کشید تا 23/5 ...

گوش هایش سنگین بود ولی با شور خاصی از پسرش که استاد دانشگاه بود ، صحبت می کرد . در تمام این مدت ... در تمام این مدت نه ساعت که شاید گفتن و نوشتنش آسان باشد اما زمانی طولانی است ، لب به چیزی نزد !

من مطمئن بودم همسرش نه پوست کشیده داشت ، نه لب های پروتز کرده ، نه چربی تزریق شده در صورت ؛ من مطمئن بودم ابروهای همسرش حتی یک هاشور ساده نداشت ! اما این را می دانستم که همسرش چیزی داشت که زبان علم و هنر و قلم ... زبان ها همگی عاجزند از بیان آن وقتی که پیرمرد نه ساعت تمام هیچ چیز نخورد و حتی برایش شام هم خریدیم و نگه داشت با همسرش بخورد ، من مطمئنم درون همسر او نوری می تابید که پروانه اش به دور آن عاشقانه می گشت ... 

نه بوقلمون کبابی انتظارش را می کشید و نه بره ی شکم پر و نه ... 

اما وقتی با عق از کلم پلوی همسرش حرف میزد و آب از دهانش می چکید وقتی از مرغ در سس تفت داده شده ی میان برنج سخن به میان می آورد ... 

یک شام ساده شان ، خیلی هم ساده نبود !

گویی شب اول عروسی است و این هم اولین غذایشان است

نگاه خاصی داشت پیرمرد ... 

پیرمرد فقط یک راننده نبود ... !

 

ـــ
+ دلنوشت ( استفاده فقط و فقط با ذکر نام گل نرگس )  




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر